نظرات اینجا برایم خیلی خاصند. هر چند ماه یک بار، یک نظر جدید برایم می آید. ولی همان نظر جدید برایم دلنشین است. حس میکنم کسی می خواند من را، بدون اینکه نوشته هایم را در چشم هایش فرو کرده باشم یا هر روز ده بار برایش وقت و بی وقت تبلیغ کرده باشم. یکبار هم یکی از دوست هایم از من پرسید: آدرس وبلاگت را می دهی؟ گمش کرده ام. من تا قبل از آن نمی دانستم می خواند وبلاگم را. ولی حرفش را خیلی دوست داشتم. همیشه با خودم میگویم: کاش آن لحظه تکرار شود و تو یکهو پیام بدهی و وبلاگم را بخواهی. خب همین چیزهای کوچک دنیا را بهتر میکند وگرنه چیزهای بزرگ مثل کمونیست و انرژی اتم و جنبش ها، گند میزند به تمام دنیا.
همیشه وبلاگ راهب تبتی و سنجاقک را می خوانم و هربار من را می برد به جایی که دوستش دارم.نمی دانم کلماتش چطور پشت هم جفت می شوند که من یاد چیزهایی می افتم که دلم برایشان خیلی تنگ می شود. مثلا همین الان دیدم نوشته: "تفریحاتم این است که با بچه ام کف آشپزخانه هویج بجویم" و من همان جا به اشراق می رسم. از خودم بی خود می شوم. من میفهمم منظورش چیست و حرف هایش از کجا می آیند. راستش این روزها همین حس را دارم. دوست دارم کم کم از گوش دادن به چوب های مبل مورد علاقه ام دست بردارم و به جویدن هویج در کنار دیوار برسم. این روزها رویای هیمالیا به جانم افتاده. نه اینکه از اورست یا کی دو بروم بالا،نه! اینکه از دور بنشینم و وقار کوهستان را ببینم.سنگینی سکوتش و جریان روحش را ببینم. کوهنوردی یعنی همین که به پای قله ی مورد علاقه ات برسی و آرام بنشینی و به نشستن کوه گوش دهی. وگرنه هیچ وقت هیچ کسی به هیچ قله را فتح نکرده است.
*
آدرس وبلاگ راهب تبتی و سنجاقک را نمی دهم، خودتان این عبارت را گوگل کنید و بهش برسید. اینطوری با شکوه تر است.